در دههٔ ۱۹۵۰، جریانی به اسم «کارتیهریسم» (Cartiérisme) در فرانسه به راه افتاد که معضلات داخلی این کشور را عموماً ناشی از سیاست خارجه آن میدانست. به طور مشخص، این جریان مدعی بود که اکنون هزینهٔ ناشی از «حفظ مستعمارات فرانسه در آفریقا» از سود آن بیشتر شده و لازم است دولت فرانسه هرچه زودتر به حضور خود در این قاره پایان بخشد تا مسائل «داخلی» را در اولویت خود قرار دهد.
یکی از اصلیترین شعارهای طرفداران جریان «کارتیهریسم» شعار معروفِ «کورِز قبل از زامبِز» (La Corrèze avant le Zambèze) بود که در آن به طور نمادین از دولت خواسته میشد تا به منطقهٔ کورِز (در جنوب غربی فرانسه) بیشتری از رودخانهٔ زامبِز در آفریقا (که صرفاً برای حفظ قافیه انتخاب شده بود) اهمیت دهد!
این شعار هجده سالها بعد - در زمان شورشهای خیابانی «می ۱۹۶۸» - مجدداً بر سر زبان دانشجویان معترض افتاد و موجب شد ژنرال دوگول و مقامات ارشد دولت او احیای آن را - آن هم در زمانی که دیگر مستعمرهای باقی نمانده بود - به دسیسهٔ سرویسهای امنیتی آلمان و آمریکا برای تضعیف اقتدار روبهرشد فرانسه نسبت دهند.
البته این شعار و این نوع برداشت از رابطه میان وضعیت داخلی و سیاست خارجه (یا آنچه از آن فهم میشود) برای ایرنیان ناآشنا نیست. چند سالی است که با اقتباس ضمنی از همین نگاه، شعارهایی از قبیل «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» و «سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن» در صحنهٔ سیاسی و میدان برخی ناآرامیهای خیابانی در ایران ظهور کرده که بعضاً موجب اعتراض شدید و واکنش صریح برخی کارشناسان سیاست خارجه و امور امنیت ملی میشود.
صد البته، واکنش صریح و اعترض کارشناسان به این شعار بی اساس و بی مورد نیست. در واقع، تفاوتهای بسیار مهمی میان سیاستهای استعماری دولتهایی مانند فرانسه و سیاست منطقهای ایران وجود دارد که به کُل اقتباس از شعار کارتیهریستها را در مورد ایران بلاموضوع میسازد.
یکی از بدیهیترینِ این تفاوتها این است که حضور فرانسه و دولتهای استعماری در قارهٔ آفریقا و مناطق دوردست عمدتاً با هدفِ به تاراج بردن ثروتها و بهرهبرداری نامشروع از منابع طبیعی و انسانی آنها صورت میگرفت. طبیعتاً، در چنین شرایطی، وقتی هزینهٔ ماندن از سود آن بیشتر میشود، گزینهٔ «رفتن» میتواند انتخاب و مطالبهای منطقی و عقلانی تلقی شود.
اما حضور مستقیم یا غیرمستقیم ایران در برخی کشورهای منطقه با «سود و زیان مالی» یا معیارهای مادی قابل سنجش، ارزشگذاری و محاسبه نیست. در واقع، حضور ایران در این مناطق عمدتاً ناشی از یک «تهدید وجودی» و یک «ضرورت امنیتی» است که دولت ایران به هیچعنوان نمیتواند نسبت به آن اغماض یا سهلانگاری کند. به بیان دیگر، اگر کشورهای استعماری به دلیل زیادهخواهی و توسعهطلبی - و از موضع قدرت و اختیار - در کشورهای ضعیفتر حضور مییافتند، دولت ایران - بیش از هر چیز - بخاطر بقا، حفظ امنیت و از موضع «جبر و ضرورت» در برخی کشورهای منطقه حاضر شده است.
ایضاً، اگر حضور فرانسه و دولتهای استعماری در خارج از مرزهای خود مبتنی بر یک ایدئولوژی «تمدن محور» و با انگیزهٔ «سلطهجویی» و حتی «اصلاح تمدنهای پایینتر» - یا به قول رودیارد کیپلنگ در چارچوب «رسالت مرد سفید پوست» (The white man's burden) - صورت میگرفت، و اگر صرفِ نظر کردن از این رویکردِ غیرضروری میتوانست در ارتقاء کیفیت زندگی شهروندان فرانسه تاثیر مثبت داشته باشد، در مورد ایران انگیزهٔ حضور - برخلاف تبلیغات رایج - به هیچعنوان متکی بر یک نگاه امپریالیستی یا سلطهجویانه نیست. همانطور که ذکر شد، حضور ایران بیش از هر چیز واکنشی به تلاشهای مستمر قدرتهای منطقه (به ویژه عربستان سعودی و اسرائيل) برای بازسازی نظم منطقهای به زیان ایران و اقدامات نظامی-امنیتی آنهاست.
اما پرسش مهم این است که چگونه اعتراض و شعاری که از درون کشورهای استعمارگر غربی - با توجه به قرنها سابقهٔ استعمارگری و سلطهجویی آنها - پدید آمده و از متن جامعهٔ مدنی آنها ظهور کرده است، ناگهان در کشوری ورود پیدا میکند که نه تنها «استعمارگر» نبوده و نیست، بلکه خود همواره هدف و قربانیِ قدرتهای استعماری بوده است؟ چگونه ممکن است همان انتقاداتی را که جامعهٔ مدنی و روشنفکری فرانسه در دههٔ ۱۹۵۰ میلادی علیه تداوم سیاستهای استعماری این کهنهاستعمارگر مطرح میکرند، امروزه در کشوری بیان شود که محصورِ دهها گروه مسلح و غیردولتی است و گاه مجبور است برای حفظ امنیت و بقای خود فراتر از مرزهایش قدم بگذارد؟
دستکم سه پاسخ به این پرسشها متصور است:
۱- اول اینکه دولت ایران برای انگیزه بخشیدن به نیروهای نظامی و داوطلب خود، عمدتاً علت حضورش در سوریه و لبنان و عراق را در چارچوب ملزومات و ادبیات عقیدتی (یا ایدئولوژیک) توجیه کرده است. از این رو، این تصور را در بخش عمدهای از افکار عمومی ایجاد کرده که تنها و تنها دلیل و انگیزهٔ فعالیتهای فرامرزی آن (اعم از کمکها مستشاری، مالی، عمرانی و غیره) صرفاً «عقدتی» است. به بیان دیگر، وجه عقیدتی توجیهات دولت ایران چنان پُر رنگ شده است که بعضاً «توجیهات امنیتی» آن از جانب بخشی از افکار عمومی «دروغ» یا پوششی برای پیشبرد اهداف عقیدتی تلقی میشود. طبیعتاً، دستگاه تبلیغاتی کشورهای متخاصم نیز همواره حضور ایران در منطقه را نوعی «توسعهطلبی مذهبی» یا «توسعهطلبی انقلابی» معرفی میکنند تا افکار عمومی را نسبت به ضرورت آن دچار شک و تردید نمایند. در این راستا، بارها نخستوزیر اسرائيل از تریبون رسمی سازمان ملل - با استناد تحریفشدهای از مفاد قانون اساسی جمهوری اسلامی - حضور ایران در منطقه را از ملزومات توسعهطلبانه و ایدئولوژیک دولت انقلابی ایران خوانده است.
۲- دوم اینکه دولت ایران - به دلایل خاص خود - هرگز نخواسته یا نتوانسته وضعیت منطقه، مخاطرات جدی و ویژگیهای امنیتی آن را برای افکار عمومی تشریح و تبیین کند. حقیقت این است که ایران از شرق و غرب در محاصرهٔ بازیگران نامتعارف و شبههنظامیان «غیردولتی» است و این وضعیتِ استثنایی - که برخی تعمداً در پی کمرنگ جلوه دادن آن هستند - صحنهٔ سیاسی و ملزومات امنیتی ایران را با بسیاری از کشورهای جهان - که دارای مرز مشترک با «دولت»های متعارف یا دولتهای «دوست» هستند - متفاوت میسازد. به بیان دیگر، صحنهآرایی منطقه و همجواری ایران با این بازیگران نامتعارف و غیررسمی حقیقت تلخ و غیرقابل انکاری است که جامعهٔ ایران باید بدان به خوبی آگاه شود تا تحلیلها، کُنشهای اجتماعی و فعالیتهای سیاسی خود را متناسب با آن تنظیم نماید. اما از آنجا که دولت ایران همواره در تشریح و تبیین این وضعیت برای افکار عمومی ناکام بوده است، امروزه بخش قابل ملاحظهای از افکار عمومی انتقاداتی را از جنس آنچه مردم فرانسه در دهه ۱۹۵۰ در عصر استعمار به دولتشان وارد میدانستند، نسبت به دولت ایران در این شرایط خاص خاورمیانه بیان میدارند!
۳- سوم اینکه هیات حاکمهٔ ایران هرگز در مورد میزان و کمیّت هزینههای مادی خود در کشورهای منطقه شفافسازی و روشنگری نکرده است. امروزه بسیاری از ایرانیان بر این باورند که بخش عمدهای از بودجهٔ دولت و «پول نفت» همواره معطوف به حضور نظامی، اجرای پروژههای عمرانی، پرداخت حقوقهای معوقه و ساختوساز بیمارستان و مراکز تجاری، تفریحی و مسکونی در لبنان و عراق و سوریه میشود؛ و به استثنای عدهٔ معدودی کارشناس و دانشگاهی، بسیاری از آنها نمیدانند مبلغ دقیق یا تخمینی این هزینهها چه میزان است، این رقم چه درصد از درآمد مملکت است یا اینکه این هزینهها از نظر راهبردی و امنیتی چه توجیه یا اهمیتی برای ایران دارد.
این عدم شفافیت موجب شده انبوهی از شایعات و انتقادات بی اساس در محاورات روزمرهٔ بخش عمدهای از مردم مطرح، منتشر و ترویج شود و شهرواندان عادی را نسبت به فعالیتهای ایران در منطقه بدگمان، خشمگین و مظنون سازد. در واقع، نبود شفافیت و دیالوگ سازنده میان دولت و ملت در این باره موجب شده که بخش قابل ملاحظهای از افکار عمومی به صورت واکنشی و خودکار هر صحنهٔ فقر در ایران را به یک صحنه آبادی در سواحل لبنان و هر نما از دیوار کهنه در یک مدرسه را به صحنهای از حضور نیروهای مسلح نزدیک به ایران در منطقه نسبت دهند. طبیعتاً، ترکیب این عدم شفافیت با موج تبلیغات مستمر خارجی، بازار انتقادات بی اساس و شایعات هدایتشده را در ایران به شدت داغ کرده و جامعه را بیجهت ملتهب ساخته است.
در واقع، به نظر میرسد هیات حاکمه در ایران - علیرغم همه انتقاداتی که نسبت به طرح شعارهایی از قبیل «نه غزه، نه لبنان...» بیان میکند - هنوز ظهور آن را در صحنهٔ سیاسی کشور و میدانهای اعتراضات خیابانی آنطور که شایسته است جدی نگرفته است؛ و ظاهراً چندان نیاز نمیبینید برای مهار آن تدابیر و تمهیدات لازم را تدارک ببیند. اما حقیقت این است که تداوم این جنس «کارتهریسم» در ایران تهدیدی جدی است که از یک سو مستعدِ بربهم زدن آرامش روانی جامعه و از سوی دیگر مستعد بهرهبردایهای راهبردی، تبلیغاتی و حقوقیِ کشورهای متخاصم خارجی است. اگر این شعار چنین ظرفیتی نداشت، طرح آن در زمانی که دیگر برای فرانسه مستعمرهای باقی نمانده بود، گریبانگیر ژنرال دوگول و امثال او نمیشد!
*حقوقدان بین الملل عضو مطالعات ژنو
49310
نظر شما